-
ساری گلین
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 05:48
یادت هست چشم عسلی؟ چقدر به این آهنگ باهم گوش میدادیم؟ یادم هست توی سر بالایی های ولنجک بودیم که این آهنگ شروع شد.. و وقتی به اوج آهنگ رسید، تو به همه گفتی ساکت باشین، بهترین جای آهنگ همین جاست... و تا وقتی آهنگ تموم شه دیگه هیچ حرفی نزدیم.. و آروم و یواشکی دست هم رو گرفتیم........... هیچ وقت فکرشو میکردی به اینجا...
-
اعتیاد
جمعه 18 دیماه سال 1394 12:19
سپیده میگفت " عشق مثل اعتیاد میمونه" همون حسی یا ماده ای که بعد از استفاده از هروئین در بدن بوجود میاد، بعد از لمس عاشقی در بدن تولید میشه.. بنظر من شاید یه معتاد بعد از بستری شدن در کمپ های ترک اعتیاد بتونه موادش رو دیگه مصرف نکنه.. ولی یه عاشق هرچقدر هم که از اون عشق دوری کنه، هرچقدر هم که بدونه بی منطق...
-
ترکم نکن
شنبه 28 آذرماه سال 1394 16:08
Ne me quitte pas Il faut oublier Tout peut s'oublier Qui s'enfuit déjà Oublier le temps Des malentendus Et le temps perdu A savoir comment Oublier ces heures Qui tuaient parfois A coups de pourquoi Le cœur du bonheur Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Ne me quitte pas Moi je t'offrirai Des perles de...
-
حق یا نا حق
جمعه 27 آذرماه سال 1394 16:33
واقعاً این حق من بود؟ ..... نه این حق من نبود........
-
انفجار اعصاب
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1394 19:00
دارم منفجر میشم... هر کاری میکنم حالم خوب نمیشه... کاش بازم میتونستم از واقعیت فرار کنم... کاش میتونستم صورت مسئله رو پاک کنم... کاش یکی بود که وقتی سرم رو میذاشتم رو شونه هاشو های های گریه میکردم، آروم میشدم... کاش یکی رو داشتم که میگفت نترس من هستم همیشه... کاش لال میشدم و خودم رو اینجوری اسیر نمیکردم... تا کی...
-
میترسیدم..
شنبه 21 آذرماه سال 1394 02:17
این همه سال از همین حرفا میترسیدم... از مرور اون چیزایی که برامون سوهان روحه.. ولی الان.. وقتی حرفایی که بهم زدی رو میخونم، افسوس میخورم.. کاش این حرفارو همون سال ها زده بودیم.. کاش همون موقع به جای فرار از تو خودم رو مینداختم تو دامن اون حرفایی که باید بهم میزدی... شاید جفتمون آروم میشدیم.... من ترسیدم چشم عسلی.....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آذرماه سال 1394 02:15
I have an unfinished love & he has some unfinished love too You have an unfinished love & she has So big unfinished love.. SO...! Why we don't finished wrong relationships?? Or get the right ones! Holy ghaf!!!
-
لوکیشن : دالان بهشت
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 10:48
من مثل یه سیگار بودم جلوی یه فندک توی انبار کاه، و سالها جرقه به فندک نخورد.. یه جرقه کافی بود.. جرقه خورد و اون سیگار روشن شد..حتی اگه کشیده هم نشه... تا آخرش میسوزه... شاید همه کاه ها رو هم با خودش بسوزونه.... اون جرقه زده شد حتی با وجود ٦ سال خاموش بودن... حالا که روشن شده.. باید سوخت هیچ وقت دلم نمیخواست جای...
-
موازی تا کی...؟
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 01:46
سعی کن هیچ وقت با هدفت موازی حرکت نکنی...یا با اون چیزی که دوست داری ... موازی که بری میبینبش، لذت میبری... ولی هیچ وقت نمیتونی بهش برسی و ماله خودت کنیش... واسه اهداف بزرگ باید متقاطع بری جلو.... ما موازیم؟ متقاطع میشم؟ میرسیم؟ ...... نمیرسیم......؟
-
عشق ممنوعه شدیم...
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 20:46
سلام چشم عسلی.. چشم سبز و عسلی.. قشنگترین رنگها رو خدا در چشمای تو ریخته... بهم گفتی " شدیم عشق ممنوعه" آره میدونم نباید برات بنوسیم... میدونم ممنوعه.. ولی خیانت نیست.. قول میدم... تو من رو میشناسی.. من زخم خوردم.. حتی از تو گذشتم که به کسه دیگه زخم نزنم... زندگیم رو تباه کردم که زخم نزنم... خیانت نکنم......
-
از حال هم خبر نداریم
شنبه 30 آبانماه سال 1394 22:32
وای از حال هم خبر نداریم دوریمو این تنهاییو باور نداریم وای بغضم با گریه وا نمیشه میخوام فراموشت کنم اما نمیشه آهه شبایه سرده من چیزی نپرس از درد من وقتی خرابه حالو روزم راهی ندارم بعد از این چیزی نمیپرسم ببین دارم تو آتیشت میسوزم لعنت به هر چی رفتنه این بغضه سنگین با منه سنگین تر از خواب زمستون حالم بده حالم بده نفس...
-
شجاعت؟ یا حقیقت؟ واقعیت؟ یا دروغ؟ باور؟ یا انکار؟
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1394 00:11
اگه دروغ بود.. اگه چرت گفتم.. اگه لال موندم پس چرا نامه ای که برام نوشتی رو هنوز دارم...؟
-
به قاف زدم
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1394 00:08
بی حساب اسرارمو هی داد زدم بی دلیل احساسمو فریاد زدم حیف ازین روزا که من به فاااااااااااک زدم............... به ف ا ک زدم....!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبانماه سال 1394 02:09
کاش میتونستم باهات حرف بزنم... پ.ن: بعضی وقتا دلم میخواد بهت بگم باشه..همون که تو گفتی.. بیا بشیم مثل قبل تولد نیما... کاش میشد... حداقل اینجوری میتونستم حالت رو بپرسم وقتی خوابت رو میدیدم... مثل دوتا دوست....
-
پست پنجاه و یکم
دوشنبه 4 آبانماه سال 1394 01:25
انگار مغزم قفل شده باشه، کلی حرف و احساس و شعر هست که میتونم بنویسم،ولی خب دستم نمینویسن.. خاطرهٔ یه چهارشنبه..یه پنجشنبه...و یک شب رویای... و حس ناب باتو بودن..که البته با کلمات نمیشه بیانش کرد... دلم میخواد بدوم..یه مسیر طولانی..یه مسیری که پایانش معلوم نباشه..با بوی تازهٔ درختا و نمه بارون... کاش بودی و الان...
-
برای تو که قلبم در دستانت بود...
دوشنبه 4 آبانماه سال 1394 01:21
It's a rainy night in Paris, And the harbour lights are low. He must leave his love in Paris Before the winter snow; On a lonely street in Paris He held her close to say, "We'll meet again in Paris When there are flowers on the Champs-Elysees." "How long" she said "How long, And will your love...
-
پست شصت و چهارم
دوشنبه 4 آبانماه سال 1394 01:17
دلم برای ۱۷ سالگیم تنگ شده.. برای زمانی که مسولیتی جز کارهای خودم و درسهایم و بزیگوشی و خوش گذرانی نداشتم... زمانی که کسی جرات نداشت به من بگوید که بالای چشمانت ابروانی هست..! کسی از گل پایینتر نمیگفت.. دلم برای اتاقم تنگ شده..دلم برای اون دیوار سرتاسر شیشه آفتابگیر تنگ شده است... دلم برای بالکنی تنگ شده.. دلم...
-
وای بر من
دوشنبه 4 آبانماه سال 1394 01:12
دستم نمی رود به نوشتن...! این شوک لعنتی که بعد از خواندن بلاگت(پست آخرش) به سراغم آمد یک لحظه امانم نمی دهد که حتی بنویسم...! باورم نمی شود..شاید هم نمی خواهم باورش کنم..چون همین الان که خواندمش تنم لرزید...از دیر رسیدنم به تو..از اینکه فکر می کردم جایی در زندگیت ندارم و تو باز با این ذهن و فکر و قلم خلاقت یک بار دیگر...
-
رویای محال من ..
شنبه 2 آبانماه سال 1394 01:12
در گذرگاه این همه انتظار... به دیار من سری بزن دیاریست به کوچکی جسمی خاکی و به اندازه ی وسعت روحی تنها... که در آن سالهاست گوشه ای با عروسک ها با خاطرات دخترک به انتظار نشسته ام........ پس کی به دیار دل کوچک پر آشوبم سفر می کنی؟! ..............................
-
تنها
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 23:05
سرنوشتِ منو با "ت ن ه ا ی ی" نوشتن... توی شاد ترین لحظه هام... توی غم انگیزترین دقیقه هام... بدترین و خوب ترین.... همیشه تنها ترین بودم... همیشه کنار کشیدم ؛ تمام چیز هایی که فکر نمی کردم اتفاق بیفتد افتاد... دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست.. فقط دلم میخواهد برگردم به اردیبهشت پارسال... لحظه ای که فکر میکردم هیچ...
-
اعتراف
جمعه 20 دیماه سال 1392 17:37
تو بُــــــــردی... منم ب ا خ ت م ... همه چیزم رو ...
-
عشق یا ازدواج
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 18:15
امروز روز عروسیه من است....
-
حریم یا مریم ...؟!
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 15:00
نمیدونم چرا... ولی تا وقتی که برام نخونده بودیش فکر میکردم اسمِ منه روی دیوار اتاقت... نوشته بود: و بت های "حریمِ" ذهن را با تیشـۀ اندیشه ات بشکــــن وای چقدر ذوق میکردم اسمم را به زبون میاوردی، چه برسه به اینکه رو دیوارت منو بنویسی... همیشه "حریم" رو "مریم" میخوندم... ازش عکس گرفته...
-
you lost the love I loved the most
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 15:00
No I can’t take one more step towards you, cuz all that’s waiting is regret And don’t you know I’m not your ghost anymore, you lost the love I loved the most I’ve learned to live half alive, and now you want me one more time And who do you think you are, running round leaving scars Collecting your jar of hearts, and...
-
بی فکر
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 11:47
فکر کرده من خرم :)) هر چی مینوسم واسه دلِ خودمه! نه این حیله های بچگانه تو !
-
پست چهارم
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 14:59
نازنینم! هنگامی که گذر لحظه ها بوسه های پر احساس ما به سخره می گیرند... بی تفاوت به نامه های عاشقانه ام نگاه نکن! می بینی من هنوز طفلی کوچک مانده ام که با عروسکها درددل می کنم... و تا وقتی زنده ام تنها یک واژه نوید آمدنت را به من می دهد... و دیگر به هیچ ترانه ای تکیه نخواهم کرد... انتظار...انتظار...انتظار............
-
پست سوم
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 14:59
می گفت فردا همه ترانه هایم را به دست باد خواهد سپرد... و باد بر دستهایش بوسه زنان ترانه ها را میرباید... و ربود.. عروسک... آیا ترانه هایم..نامه هایم...غصه هایم به گوش تو خواهد رسید.. و شباهنگام کنار بسترم نوازش کنی مرا... می دانی عروسک...نازنین... راستش را گفته ام..و خواهم گفت من از بی تو ماندن هراسانم... شب کنار...
-
پست دوم
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 14:59
در حنجره ام صدای است صدایی از بی صدایی ها... در صدای بی صدایم گفته ای است از نا گفته ها... در گفته ی ناگفته ام امیدی است از نا امیدی ها... در دشت نگاه نا دیدنی ام دنیایی دارم اندازه مور... در اشک چشمانم سکوتی دارم سکوتی از حرف هایی گفتنی... در اوج تنهایی ام رویایی دارم از عروسک ها... عروسک حرف هایم را می خواند.. سکوت...
-
بلاگ جدید من
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 14:59
سلام این بلاگ جدید منه..دلم نمی خواست بسازمش ولی چون بلاگ قبلیم بخاطر مشکل نرم افزاری لپ تاپم باز نمی شد مجبور شدم بیام اینجا که توی گوگل پیداش کردم و دیدم به کار من میخوره..وگرنه قبلیو خیلی دوست داشتم چون ۳ سال روش کار کرده بودم کمابیش..حالا تصمیم دارم همشو انتقال بدم اینجا با تمامیه تاریخ های ثبتشون که بدونین ماله...
-
ـ دیشب اتفاقی افتاد... چند سال پیش چنین شبی ..
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 14:58
چشمهام به چشمهاش خیر شده بود...داشت با نگاهش باهم حرف میزد...چشمهاش یه چیزی میگفت ، ولی قلبو روحش ازم دور شده بود..هیچ وقت فکرشو نمیکردم انقدر ازش فاصله بگیرم...دستش دور کمرم بود..دست منم رو شونهٔ اون..هنوز نگاهمون بهم دوخته شده بود..میدونستم احساسمو میفهمه..ولی چرا..چرا هر لحظه ازم دور تر میشد...؟ یه روزی بهم...