دو روز مونده به تولدت...
چشم عسلی من ..
چقدر غریبه این حرف... چشم عسلیه من...
چشم عسلی من دیگه چشم عسلی من نیست...
مال مردم شده...
مثل من که گذشتم از تو... توهم گذشتی
هردو تامون بد کردیم...
کاش میشد برای یک بار هم که شده مینشستیم رو به روی هم
و اینبار بهت میگفتم که
کسی رو که دوست داری کسی رو که عاشقشی رو باید فهمید.. هیچ اتفاقی نباید از هم جداتون کنه... باید حلش کنید.. حتی اگه با دعوا باشه حتی اگه از هم تو یه لحظه متنفر شین...
کسی رو که دوسش داری باید توی همون لحظه بغلش کنی و بگی همه چیز درست میشه.. درستش میکنیم
نباید فرار میکردیم ....ن
نباید همه میفروختیم به روزگار...
بهای عشق خیلی سنگینه...
بهاش تنها موندنمونه حتی وقتی با آدم های دیگه هستیم...
بهاش اون تتوییه که الان روی تن جفتمون هست...
بهاش تمام کاش هاییه که روی روحمون حک شده...
عزیز ترین روزگار من...
ما از هم گذشتیم... و عشق از ما نگذشت...
خیلی دردناکه برای عشقت دعا کنی که حتی وقتی با کس دیگه هست و تو میبینیشون شاد باشن...
چه با میم باشی چه با الف چه با هـ دو چشم...
چه با چشمای طوسی باشی چه با چشمایی رنگ چشمایی مثل من...
نمیتونم چیزی جز لبخندت رو بخواهم....
دردناک و غیر قابل باور بعد این سالها بگم که هنوز همون قدر توی دلم زنده ای...
هنرز تمام نوشته هام بوی تازگی میدن... باورم نمیشه ٧ سال پیش نوشتمشون....
درد دارم عسلی...
روحم درد میکشه از ندیدنت....
چشم عسلی...
تولد بدون "ما" ت
مبارک ............