-
ماکو...؟ یا ما کو...؟
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 14:40
Chanson Triste Chanson juste pour toi, Chanson un peu triste je crois, Trois temps de mots froissées, Quelques notes et tous mes regrets, Tous mes regrets de nous deux, Sont au bout de mes doigts, Comme do, ré, mi, fa, sol, la, si, do. C'est une chanson d'amour fané, Comme celle que tu fredonnais, Trois fois rien de...
-
ترس
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 14:40
ترس ترسم از دست تو بوده برای خواستنِ عشقم نیـــــــــــــاد اون روزی که دیره برای خواستنِ عشقم.... نــــــــــیاد... ترس ترسم از اینه که روزی من به یاد تو نباشم دیگه دل سرد بشم از تو.. برم و با تو نبـــــــــاشم.... برم و با تو نباشــــــــــم.. ترس من اینه که روزی رویِ قولم پا بذارم واسه بدبینی و حرفات تورو تنها...
-
دزدی از بلاگِ یار
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 14:39
دلم به هم می خورد از احساس خرج کردن ! مسئولیت ها سنگینی می کنند و باید بزرگ شد و گذاشت به تو تکیه کنند . با من از عشق نگو ....عشق یا نیست یا حرام شده بر من و من این احوال را پذیرفته ام . پس به من نگو چرا خیره نمی شوی! نوشته شده توسط شاهـــین...! ولی دیگر روزگار من! تو خودت را دوست داری! نه من رو .. نه ما رو ...! پ.ن:...
-
بی نظر ترین
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 14:39
به دلم موند بیام اینجا ببینم یکی کامنتِ مربوط گذاشته ..!
-
حجرت
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 01:50
تو خیابونای تهران که ندیدمش.. شاید اینجا تو خیابونای پاریس یهو دیدمش.. خیلی عادی از کنار هم گذشتیم و انگار نه انگار که ۵ سال باهم دوست بودیم... امشب
-
پست سی و هفتم - دلم هوای با تو بودن دارد...
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:38
قلبم می تپد برای کسی..کسی که از دیار من جداست... حسی فرا از درک آدمی..حسی رها.. لمس نگاهش..حس دست هایش...خنکای نفس هایش که شب ها به صورت خیسم خورند و من در اندیشه ی خوشبخت بودن از داشتنش به آغوشش پناه برم..و او مرا به خود بفشرد..و با من یکی شود... حس ناب هم آغوشی با او... با عشقش.. با روحش... و من جدا شوم از این...
-
پست بیست و نهم
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:36
د ل م ب ر ا ی ک س ی ت ن گ ا س ت ... ):
-
پست هفدهم-اینبار برای خودم
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:35
امروز ۱۶ام تولدم بود..و چه خوش گذشت بی تو..بی او...چه تلخ خوش مزه ای بود برای من
-
پست شانزدهم- خدا حافظی
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:35
امشب با اینکه می دونستم نمیاد منتظرش بودم..توی اون جمعیتی که دم در رستوران بودن دنبالش می گشتم..شاید نظرش عوض شده باشه..شاید مثل همیشه یه حس سوپرایز و قافلگیر کننده اومده باشه تو ذهنش.. آخه توی آخرین تماسمون منو مریمی صدا کرد مثل اون وقتایی که از دستم خندش می گرفت یا وقتی سرشار از احساس بود...! موبایلش خاموش بود به...
-
پست چهل و خورده ای ام!!!
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:31
خبری از تو نیست...! و من ندارم از تو نشونی
-
پست چهل و یکم ـ قولت یادت نره
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:31
امیدوارم به قولت عمل کنی و هیچ وقت دنبال بلاگم نگردی و نخونیش... این که ندونی چی تو ذهنمه قشنگتره...!
-
پست چهل و هفتم - قرو قاطی- من عاشق این چهل و هفتم بودم
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:30
- یه چارشنبه بود - من شدم طوسی با لبای صورتی - شبا خوابم نمیبره - حالا که اومدم بنویسم همش یادم رفته - دلم مالبرو سبز میخواد که بتونم شاید به واسطهٔ اون یکم نفس بکشم - ماشین عزیزم داغون شد - تو کجای الان؟ من نمیدونم! - نمیدونم کجای و این عصبیم میکنه تا حدی که دوباره عاسمم شروع شده - قرار شد مسواکمو بدم به تو -حالا...
-
پست پنجاه و هشتم - بودن یا نبودن..مسئله دقیقا همین است!
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:28
من کدومم؟ اونی که انتخاب میشه یا اونی که فراموش میشه؟ من کدومم؟ اونی که عاشقشی یا اونم که عاشقم؟ من اونم که پرنگ پرنگه؟ یا اونم که بیرنگ و بیروحم؟ اگه من تا حالا از خودم نپرسیدم تو کدوم یکی از اینها بودی یا هستی و خواهی بود، به خاطره اینکه جوابشو میدونمو مطمئنم! و میذارمش به عهدهٔ خودت تا بفهمیش ولی بدون که...
-
دلم روحم جسمم فکرم همه و همه فقط آرامش میخواهد...
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:28
همیشه بدم میامد از انتخاب کردن و یا انتخاب شدن! از سکوت پر معنی... از اینکه وقتی ساکتیم داریم فکر میکنیم..از اینکه شرایط جوری باشد که من از تصمیمی که گرفته خواهد شد بترسم! از اینکه توی تراس بشینم او شادیه مردمو ببینم و وسط مهمونی لذت ببرم..یهو آسمون قرمز بشه،همهجا روشن بشه و بری ببینی که اون دوتا کاج پیر...
-
برای تو که قلبم در دستانت بود..
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:25
It's a rainy night in Paris, And the harbour lights are low. He must leave his love in Paris Before the winter snow; On a lonely street in Paris He held her close to say, "We'll meet again in Paris When there are flowers on the Champs-Elysees." "How long" she said "How long, And will your love...
-
پست شصت و چهارم
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:25
دلم برای ۱۷ سالگیم تنگ شده.. برای زمانی که مسولیتی جز کارهای خودم و درسهایم و بزیگوشی و خوش گذرانی نداشتم... زمانی که کسی جرات نداشت به من بگوید که بالای چشمانت ابروانی هست..! کسی از گل پایینتر نمیگفت.. دلم برای اتاقم تنگ شده..دلم برای اون دیوار سرتاسر شیشه آفتابگیر تنگ شده است... دلم برای بالکنی تنگ شده.. دلم...
-
پست بی هدف !
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:24
چقدر سخته بشینی پستهای قبلیتو بخونی یادت بیاد که چقدر عاشق بودی و بعد خیلی راحت دروغ های عامل اصلیِ فتنه باور بشه اَه چه حسِ کثافتی! پ.ن: این بلاگ احتمالاً بسته میشه چون یکی که نباید! آدرسشو داره یا شایدم واسه اینکه ثابت بشه که دیگه چیزی نیست تبدیل بشه به جایی فقط برای نوشته های ناگهانیو صرفاً داستانیِ من! :دی
-
دروغ های ناگفتهء تو
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:23
مطمئنم مطمئنم قبل از اینکه اجازهء دوباره داشته باشی بازش کردی و خوندیش... آره برای همین پافشاری مکردی که حالا فهمیدی من چیم...! هُولی شِت دروغ متنفرم پ.ن: بازهم تکرار میکنم! برای دلِ خودم مینویسم نه یک موضوع تموم شده. هیچ وقت به من دروغ نگین!!! مرد باشین گندکاریتونو به زبون بیارید! اگه هم نمیتونید به زبون بیارید غلط...
-
یک عدد پست جدید
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:23
Traveling somewhere, could be anywhere There's a coldness in the air but I don't care We drift deeper Life goes on We drift deeper Into the sound Traveling somewhere, could be anywhere There's a coldness in the air but I don't care We drift deeper into sound Life goes on We drift deeper Into the sound feeling strong...
-
پست پنجاه و یکم
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 19:22
انگار مغزم قفل شده باشه، کلی حرف و احساس و شعر هست که میتونم بنویسم،ولی خب دستم نمینویسن.. خاطرهٔ یه چهارشنبه..یه پنجشنبه...و یک شب رویای... و حس ناب باتو بودن..که البته با کلمات نمیشه بیانش کرد... دلم میخواد بدوم..یه مسیر طولانی..یه مسیری که پایانش معلوم نباشه..با بوی تازهٔ درختا و نمه بارون... کاش بودی و الان...
-
مرا ببوس برای آخرین بار
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 02:17
دوباره میخندی..دوباره میخندی...وباز باهم هستیم.. پ.ن: :(
-
دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری می کنه از برای من پرتقال من..
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 00:17
بودنت هنوز مثل بارونه ، تازه و خنک و ناز و آرومه حتی الان از پشت این دیوار که ساختم ، تا دوستت نداشته باشم .. اتل و متل بهار بیرونه مرغابی تو باغش می خونه باغ من سرده همه ی گلهاش پژمرده دونه دونه … بارون بارونه … بارون بارونه … بارون بارونه … بارون بارونه … دلم تنگه پرتقالِ من ، گلپر ِ سبز ِ قلب زار من منو ببخش!از...
-
پست چهلم-****
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 01:20
دیگه چه فایدهای داریم برای هم وقتی که نه من برات انرژی مثبت دارم نه فکر تو منو آروم میکنه... دیگه خسته شدم از این افکار فاکی که جز مشغول کردن ذهن من هیچ گوه دیگهای نیستن!:| آخه معلوم هست تو چت شده؟ تو که نمیخواستی بهم بگی چرا اصلا گفتی تحت فشاری؟ هر روزم بیشترش میکنی..و من بدون اینکه بدونم چه مرگته ذهنمو بیشتر...
-
پست پنجاه و یکم
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 00:04
همیشه دوست داشتم ساز زدن یاد بگیرم. ولی هیچ کدوم از سازهای که یاد گرفتمو تکمیل نکردم...نصفه ولشون کردم... دلم میخواست ویولن بلد بودم خوب..بعد صبح که بیدار میشدم،میایستادم جلوی تخت..دقیقا جلوی تراس اتاقت،درو باز میکردم..باد میخورد به پرده..و من برات ساز میزدم..." مرا ببوس...مرا ببوس..." و تو از خواب بیدار...
-
پست چهل پنجم
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 23:07
خبری نیست از من در نوشته هایت.. و در حیرتم من از تو..
-
وای بر من
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 00:51
دستم نمی رود به نوشتن...! این شوک لعنتی که بعد از خواندن بلاگت(پست آخرش) به سراغم آمد یک لحظه امانم نمی دهد که حتی بنویسم...! باورم نمی شود..شاید هم نمی خواهم باورش کنم..چون همین الان که خواندمش تنم لرزید...از دیر رسیدنم به تو..از اینکه فکر می کردم جایی در زندگیت ندارم و تو باز با این ذهن و فکر و قلم خلاقت یک بار دیگر...
-
پست هفتم
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 00:03
حالم بهم میخورد از کسی..از اون که به ظاهرش مظلوم مینماید ولی در اصلش حتی خودش هم به چیزی که هست شک دارد!!! حرفی میزند که خود از خاطر میبرد،یا اینکه حرفی به زبان میآورد که خودش آنرا از ریشه مورد قبول نمیداند|: او که پاکی فردی را بخاطر یک گناه_بسا بزرگتر از محدودهٔ خیالش_ از یاد میبرد و باآنکه از دل او با خبر...
-
پست اول از بلاگ قدیمی
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 19:57
از صبح زود تا آخر شب میدوم معشوقه هایی دارم که تو آنها را نمیشنسی به کسی نیاز دارم که پنهانم کند از دست احمقی که در درونم است دوست دارم به جائی گرم و امن بروم تو خورشید درخشن نیمشبم هستی سهام فروزن راهنمای من درخشنترین ستاره هستی حتا در روزای تاریک و ابری همه چیز روبراه میشود وقتی که خورشید درخشن نیمشب مرا لمس...