من مثل یه سیگار بودم جلوی یه فندک توی انبار کاه، و سالها جرقه به فندک نخورد.. یه جرقه کافی بود.. جرقه خورد و اون سیگار روشن شد..حتی اگه کشیده هم نشه... تا آخرش میسوزه... شاید همه کاه ها رو هم با خودش بسوزونه....
اون جرقه زده شد حتی با وجود ٦ سال خاموش بودن...
حالا که روشن شده.. باید سوخت
هیچ وقت دلم نمیخواست جای مهرنوش باشم.. با اینکه تونست ترو بدست بیاره و باورش کنی و شاید حتی مدت کوتاه ولی تونست به چیزی که میخواست برسه...
هیچ وقت دلم نخواست اونی باشم که تورو به زور بدست میاره...
من شاهد سوختن او یه نخ سیگارم.. مثل اونجا که "علی آذر " میگه " من شاهد نابودیه دنیای منم "
ایستادم دقیقاً روبه رو دارم نگاه میکنم سوختنم رو ولی هیچ کاری هم نمیتونم بکنم...
امیدوارم انتخاب تو درست باشه.. امیدوارم اون سوختن ها ارزش این رو داشته باشه... امیدوارم سرنوشتت مثل من نشه.. خیلی امیدوارم خیلی...
یادته.. اون آهنگ " ساری گلین " آقای " علیزاده " رو که باهم گوش میکردیم؟ همون که وقتی از ولنجک بر میگشتیم و تا بهنام اومد حرف بزنه، گفتی: " وایسا، تازه از اینجا آهنگ اوج میگیره..." و من تا صبحِ فرداش و خیلی شب تا صبح های دیگه اون اوج رو بارها و بارها گوش کردم به یادمون...
آره... من شدم اون "ساری گلین" ولی بدون تو... دور از ما...
خیلی خسته ام چشم عسلی...
باشه میرم پیش مشاور باز هم... ولی اگه این یکی هم باهام نشینه گریه کنه....
منم یه زندگی آروم میخوام... یه زندگیه شاد... یه زندگی پر از باهم بودن... پر از "حالِ خوب" ...
منم دلم عشق میخواد...
دلم عشق میخواد....