گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

حق یا نا حق

واقعاً این حق من بود؟

.....

نه 

این حق من نبود........

انفجار اعصاب

دارم منفجر میشم...  هر کاری میکنم حالم خوب نمیشه... کاش بازم میتونستم از واقعیت فرار کنم... کاش میتونستم صورت مسئله رو پاک کنم... کاش یکی بود که وقتی سرم رو میذاشتم رو شونه هاشو های های گریه میکردم، آروم میشدم... کاش یکی رو داشتم که میگفت نترس من هستم همیشه... کاش لال میشدم و خودم رو اینجوری اسیر نمیکردم... تا کی زندگیه بقیه رو بهم بریزم... بسه... تا کی... 

دکتر بهم گفت " تو با خودت چیکار کردی؟؟ " من از خودم بخاطر از دست دادن تو انتقام گرفتم... 

میخوام برای خودم زندگی کنم.. کاش بذارن واسه خودم زندگی کنم... تا کی باید با نگرانی برای بقیه ادامه بدم... میخوام قید همه چیز رو بزنم...

میخوام برم یه جای دور.. یه جا تنها باشم، تنها بمونم تنها بمیرم.... 

دلم نمیخواهد این ترحم های مسخره و سودجویانه مردم رو...

دلم میخواهد خودم باشم... خود خودم... خودی که تو دیدی... نه اونی که این چند سال دیگران دیدند...

خسته ام... خیلی خسته...

میترسیدم..

این همه سال از همین حرفا میترسیدم... از مرور اون چیزایی که برامون سوهان روحه.. ولی الان.. وقتی حرفایی که بهم زدی رو میخونم، افسوس میخورم.. کاش این حرفارو همون سال ها زده بودیم.. کاش همون موقع به جای فرار از تو خودم رو مینداختم تو دامن اون حرفایی که باید بهم میزدی... شاید جفتمون آروم میشدیم.... من ترسیدم چشم عسلی.. ترسیدم... و این ترس باعث شد از دستت بدم...
آره همه میگن نبخشیدت و رفت... رفت و یکی دیگه رو انتخاب کرد... آخرین چیزی که مهم بود، انتخاب من بود... من بدونه اینکه بدونم یا بخوام، موضوع رو قبول کردم... فکر میکردم هیچ وقت دیگه حتی به یادمون هم فکر نمیکنی... فکر میکردم برای همیشه از دستت دادم...
یه اصل اشتباه رو پذیرفتم... خیلی سختی کشیدم... مثل تو شاید نه.. ولی در حد خودم..