مهم نیست
که داستان های دخترک و عروسک را مسخره می کنند...
می دانی
این ها همه نامه هایم به اوست...
آنکه در دور دست ها انتظار نامه هایم را می کشد!
و می دانم که می داند
من هر شب برای آمدنش
دعایی به دست باد می سپارم
ولی قسمت میدهم
که اشک های شبانه ام را به غصه تعبیر نکنی...
من هنوز منتظر آمدنت
در کنار پنجره ی نیمه باز رو به باغمان
با چشمانی پر ز اشک
نشسته ام....
می شنوی!؟
نفرین پیر زمان
که غرق در سایه هایمان شده است
چیزی جز
معصومیت عروسک را
به گوش دخترک نمی رساند...؟
و
جز زمزمه ای مهیب
همچون حماسه ای مهیب
از ما
...باقی نخواهد گذاشت...
همه چی آرومه تو به من دل بستی
این چقدر خوبه که تو کنارم هستی
همه چی آورمه غصه ها خوابیدن
شک نداری دیگه تو به احساس من
همه چی آرومه من چقدر خوشحالم
پیشم هستی حالا به خودم می بالم
تو به من دل بستی از چشات معلومه
من چقدر خوشبختم همه چی آرومه
تشنه ی چشماتم منو سیرابم کن
منو با لالائی دوباره خوابم کن
بگو این آرامش تا ابد پابرجاست
حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست
همه چی آرومه من چقدر خوشحالم
پیشم هستی حالا به خودم می بالم
تو به من دل بستی از چشات معلومه
من چقدر خوشبختم همه چی آرومه