گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

بازگشت به خانه ی پدری...

این اتاق اصلاً شبیه اتاق ٣ ٤ سال پیش نیست..

منم دیگه اون مریم چند سال پیش نیستم

الان دیگه هیچ چیز سر جاش نیست...

خیلی سخته که تک تک اتفاقاتی که فکرشم نمیکردی یه روز واسه خودت بیافتن رو یکی یکی تجربه کنی..

چقدر سخت گذشت به تو اون روزهایی که من به خیال خودم داشتم حال خودمو خوب میکردم...  الان که همه اون راه ها رو رفتم و برگشتم دست از پا دراز تر سر خونه اولم.. الان که دارم عکسات رو با عشقت میبینم و لایکشون میکنم و میخونم که چطور همه بهتون میگن که چقدر به هم میاین..

مفهمم با پوست و گوشت و استخونم درک میکنم که چه روزایی به تو گذشت...

من همیشه تنها بودم.. مثل خود تو..

ولی تنهایی که الان دارم مثل هیچ وقت نیست...

چشم عسلیه من

من تا اون روزی که حتی شاید بعد از مرگمون باشه و به تو برسم، با خیال تو زندگی میکنم... و با این لعنتی که به خودم میفرستم که چطور تونستم نبخشمت...

چشم عسلی.. یادته شبا برام یه آهنگ میفرستادی؟ مثل شهرزاد قصه گو توام هر شب برای من یه داستان رقم میزدی... رویاهایی که همه دنیای من بودن.. دنیایی که بعد از اون دیگه دنیای قشنگی نبود...

چشم عسلی... کاش اونی که الان داره شبا و روزا توی چشمای قشنگت نگاه میکنه قدر وجودت رو بدونه...

مثل تو خیلی کم هست..

نه چی دارم میگم

مثل تو اصلاً مگه هست؟؟ 

مگه میشه پیدا کرد چشمایی مثل چشمای تورو؟

نه مثل تو هیچ کس پیدا نمیشه...

تو یه دونه بودی که همه دنیای یه نفر شده بودی...

الان اون یه نفر چند ساله که داره بدون دنیاش زندگی میکنه ...

دیگه خسته شدم... کاش یا دنیام برگرده ... یا بیاد منو با خودش ببره...

کاش اگه هیچ وقت دوباره چشم عسلیه من نمیشی.. بمیرم... 

بمیرم که نبینم بدون دنیام دارم توی برزخ زندگی میکنم...

من این اتاق رو بدون رویای تو نمیخوام...


نذار به خاطره، آخرین دیدار

بار ها و بارها این آهنگ رو به یادت گوش کردم... و با یادت زندگی میکنم لحظه به لحظه...




هم پرسه ی خاطراتم

من مثل قدیم، پا به پاتم

هواتو داره باز این دل تنهام

 این لحظه ها خالی ازمن

 نمیپرسی چرا حالی از من

 نداره ارزشی بی تو این دنیام

چشمای تو همه رویام

 نباشی پیش من بی تو تنهام

 نذار از دست بره توی غم این ما

میتونی که بگیری دستای عاشقمو

تا بگذره از چشام رد غمو

دوباره بیا

میتونی که بتابی رو تن این شب سرد

رد شیم از پائیز خسته و زرد

 تا اوج بهار

با من بمون تا همیشه

 نذار ویرون بشم مثه شیشه

 تمام قصه رو به دلت بسپار

برگرد از این غم ممتد

 نذار بگن عاشقش دیگه جا زد

نذار بشه خاطره آخرین دیدار

میتونی که بگیری دستای عاشقمو

تا بگذره از چشام رد غم

 دوباره بیا

میتونی  که بتابی رو تن این شب سرد

رد شیم از پائیز خسته و زرد

 تا اوج بهار





  ادامه مطلب ...

درد

خیلی درد داره وقتی نتونی حرفتو به کسی بگی... دردتو بگی.. 

خیلی سخته تک تنها بشینی کنج دلت.. واسه خودت در دل کنی... 

خیلی سخته توان اشتباهاتت رو مجبور باشی جوری بدی که کسی نفهمه... توی دلت مرگ باشه غم باشه ولی نتونی به کسی بگی... و هیچ کس نفهمه...

یه حالت خفگی داری.... 

چقدر سخته ازت بخواد بری و دیگه برنگردی....

چقدر یه اشتباه میتونی سنگین باشه... 

اشتباه اشتباهه! چه ازش لذت ببری چه تا خود صبح زار بزنی که چرا مجبور بودی....

کاش زمان بگذره.. کاش زمان همه چیز رو برای یه بار هم که شده عوض کنه....

زمان.. همین زمان لعنتی گولمون زد....