گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

آخرین حرفهای تو

دستامو برای دلداری دورش پیچیدم و گفتم:اونم عاشق میشه...مطمئنم!
 پاشو کوبید زمین و گفت: نمیشه...! 
گفتم: این ادمایی که از کنارمون میگذرن رو میبینی؟
گفت: آره...!
 گفتم: همشون یا عاشقن...یا عاشق میشن.قسم به هر مقدسی که قبول داری میشن!
باور کن همه ما ادما تو یک لحظه دلمون نخ کش یه نگاه...یه صدا...یه لبخند...یه هرچیزی که بگی میشه. یکی ممکنه تو چهارده سالگیش دلش زخمی بشه...یکی تو هفتاد و پنج سالگی...یکی تو اولین روز از دوره دورقمی شدن سنش...یکی حتی شاید دو ساعت قبل مرگش! به هر مقدسی که بگی قسم میخورم که یه روزخاص تو زندگی هرکس هست که تو اون روز یه تیکه از خودشو برای همیشه گم کرده...یه روز خاصی هست که یه نفر خاص توش پا گذاشته و هیچوقت از ذهنت  پاک نشده...مثل لک اب انار روی پیرهن سفید همیشه جاش میمونه!
گفت: اون عاشق نمیشه...خودش میگفت. میگفت عشق برای بچه هاست!
گفتم: به حرف هایی که آدما میزنن نمیشه اعتماد کرد...باید قلبشون رو ببینی.اختیار قلب هم که دست خود آدم نیست...هر غلطی بخواد میکنه.ممکنه به روت نیاره..اما یه روز سر به راه یکی میشه.ممکنه خودت قبول نکرده باشی که عاشقی... اما سال ها بعد وقتی تو چهل سالگیت داری میری برای مراسم  هجدهمین  سالگرد ازدواجت کادو بخری ...اسم مغازه هارو که از  از جلو چشمت رد میکنی چشمت روی یه اسم چند لحظه خشک میشه! قسم میخورم تمام ادم های این شهری که میبینی چشمشون رو یه اسم خشک شده!
به اسم مغازه رو به روییمون خیره شده و گفت: تو چی...چشمت تاحالا روی اسمی خشک ووشده؟؟
دستامو از دورش جمع کردم و دور تن  خودم پیچیدم و گفتم: هوا سرد شد یهو یا من لباس کم پوشیدم؟؟؟.... پاشو بریم...سرده!