گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

مریم سپید


http://s4.picofile.com/d/b1fe2ea9-16c7-4c10-97e4-f8c74106237d/maryam_atta.mp3





مریم چرا با ناز و با افسون و لبخندی؟

به جانم شعله افکندی، مرا دیوانه کردی 
امشب که با ناله، غمت در دیده می بارد 
دلم در سینه مینالد، مرا دیوانه کردی
رفتی مرا تنها به دست غم رها کردی
 به جان من خطا کردی  مرا دیگر نخواهی
پیدا شدی با غم، تو در جام شراب من
ازاین حال خراب من بگو دیگر چه خواهی
اشکی که ریزد ز دیده ی من،آهی که خیزد ز سینه ی من، رنگ تمنا ندارد 
تو آن گل مریم سپیدی، بی تو دلم شوری و امیدی،  دیگر به دنیا ندارد
همچون نسیم از برم بگذر  یک لحظه در دیده ام بنگر 
 شاید نشانی ز عشق و وفا، بینم به چشم تو بار دگر

 











خیلی میسوزم وقتی این آهنگ رو گوش میکنم... خیلی..

چشم عسلی..

فکر کنم تو هم اینو شنیده باشی.. برای همینه که من قفل کردم روش... 

بازهم دلم برای حرف زدن هامون تنگ شد... 

چقدر کوتاه بود اون شب...


ساری گلین

یادت هست چشم عسلی؟ 

چقدر به  این آهنگ  باهم  گوش میدادیم؟ 

یادم هست توی سر بالایی های ولنجک بودیم که این آهنگ شروع شد.. و وقتی به اوج آهنگ رسید، تو به همه گفتی ساکت باشین، بهترین جای آهنگ همین جاست... و تا وقتی آهنگ تموم شه دیگه هیچ حرفی نزدیم.. و آروم و یواشکی دست هم رو گرفتیم...........

هیچ وقت فکرشو میکردی به اینجا برسیم چشم عسلی؟ هیچ وقت فکرش رو میکردی برای هم ممنوعه بشیم؟ سم بشویم برای زندگیه هم؟ پای دو نفر دیگه وسط باشد؟ من حتی خوابش هم نمیدیدم چه برسد به فکرش...

میدونی داستانش چیست؟ میدونی چشم عسلی؟ 

میدونی من توی اون روز خاص با موهای طلایی بودم؟ میدونی شدم همون ساری گلینی که شاید باید مال تو میشد؟ 

میدونی چقدر حسرت کشیدم وقتی این آهنگ رو برام اجرا کردن؟ میدونی هیچ وقت هیچ کس نفهمید اشکهای اون روزم  بخاطر چی بود؟.... 

میدونی چقدر سخته مال کسی باشی که نباید....؟

آخ چشم عسلی...

چرا همیشه "حیف" باید بین ما باشد...؟

چرا حسرت تنهام نمیذارد...

اینقدر گریه کردم این چند سال.. که دکترم بهم گفت میخوای همین مقداری که میبینی رو هم از دست بدی...؟ گفت تا کی میخوای ادامه بدی...؟ 

گفت میخوای ایوب بشی؟ منتظر بوی پیراهن یوسف تا کی؟  شاید این دفعه واقعاً یوسفی نباشد که برگردد... 

چشمانم را از دست بدهم؟ تاوان بدست آوردن تو به اندازه چشمان من است؟ چشمانی که شاید عشق تو از همان ها شروع شد..؟

چشم عسلی.. میترسم... چشمانم را بدهم... و تو برگردی... دیگر چگونه به چشم های عسلیت خیره شوم... 

میترسم برگردی و دیگر نتوانم تورا ببینم....









  ادامه مطلب ...

اعتیاد

سپیده میگفت

" عشق مثل اعتیاد میمونه" همون  حسی یا ماده ای که بعد از استفاده از هروئین در بدن بوجود میاد، بعد از لمس عاشقی در بدن تولید میشه.. 

بنظر من شاید یه معتاد بعد از بستری شدن در کمپ های ترک اعتیاد بتونه موادش رو دیگه مصرف نکنه.. ولی یه عاشق هرچقدر هم که از اون عشق دوری کنه، هرچقدر هم که بدونه بی منطق هستش، هرچقدر بدونه اون عشق ضرره، هر چند بار هم که ترکش کنه، ازش دوری کنه، بازم ته ته اعماق وجودش که البته جای دوری هم نمیتونه باشه، بازم اون ماده رو توی بدنش تولید میکنه...

عشق رو یا نباید بچشی، حس کنی، بفهمی یا لمس کنی 

یا اگه همه اینا شد

دیگه کاریش نمیشه کرد... حتی بعد از لمس این ها، تنفر هم  مزه عشق رو تولید میکنه.. 

یعنی اینکه شاید مدتی حس کنی متنفر شدی یا حتی دیگه حسی نداری.. ولی فقط گول زدن خودته... چون اون ماده داره توی بدنت تولید میشه که هیچ، کل سلول های بدنت رو در بر میگیره...

حالا هی بگو من واسه تو ضررم! باشه اصلاً ضرر! من این ضرر رو میخوام... حتی اگه شرایطش نباشه.. حتی اگه پای دو نفر دیگه وسط باشه.. حتی اگه تویی نباشی یا منی نباشم...

این حس هست و دیگه نمیشه ازش فرار کرد..

باید باهاش زندگی کرد، 

ولو اینکه تنها.. توی دلم.. بدون تو.. بدون ما

باید زندگی کرد در سکوت.. چشم هارو بست و جور دیگه تو دلت دید...

باید با این حس زندگی کرد تا مُرد...

باید مُـــــــــــرد...

باید...