گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

نذار به خاطره، آخرین دیدار

بار ها و بارها این آهنگ رو به یادت گوش کردم... و با یادت زندگی میکنم لحظه به لحظه...




هم پرسه ی خاطراتم

من مثل قدیم، پا به پاتم

هواتو داره باز این دل تنهام

 این لحظه ها خالی ازمن

 نمیپرسی چرا حالی از من

 نداره ارزشی بی تو این دنیام

چشمای تو همه رویام

 نباشی پیش من بی تو تنهام

 نذار از دست بره توی غم این ما

میتونی که بگیری دستای عاشقمو

تا بگذره از چشام رد غمو

دوباره بیا

میتونی که بتابی رو تن این شب سرد

رد شیم از پائیز خسته و زرد

 تا اوج بهار

با من بمون تا همیشه

 نذار ویرون بشم مثه شیشه

 تمام قصه رو به دلت بسپار

برگرد از این غم ممتد

 نذار بگن عاشقش دیگه جا زد

نذار بشه خاطره آخرین دیدار

میتونی که بگیری دستای عاشقمو

تا بگذره از چشام رد غم

 دوباره بیا

میتونی  که بتابی رو تن این شب سرد

رد شیم از پائیز خسته و زرد

 تا اوج بهار





  شاید به نظر همه مسخره بیاد، شاید همه فکر کنن نشدنیه...

شاید حتی خود تو نخوای... شاید یه زمانی که من نبودم گفتی که میخواستمت و نبودی...

ولی من اون زمانی که دونه دونه آجرهای زندگیمو روی اساس بودن تو روی هم میچیدم اینو میدونستم که حتی اگه تو یه روزی نباشی، من عاشق شاهین خودم میمونم...

شاید نتونستم بهش برسم ولی هیچ کس جاشو برام نگرفت... 

هیچ حسی هیچ کسی جای ما رو نگرفت و نمیگیره... 

شاید مسخره باشه این حس امیدی که همیشه داشتم به اینکه یه روزی یه جایی دوباره هر دومون همون حس و حال درست رو با هم و به هم خواهیم داشت... حتی شاید اون موقع که با گریه بعله میگفتم به کسه دیگه....

ولی میدونستم که چشمای تو همه رویاهام بود و هست...

میدونم که یه روزی میتونیم بگیریم دستای همو دوباره...

و باهم رد شیم از این پاییز خسته و زرد تا اوج بهار...

میدونم یه روزی میاد که میمونیم تا همیشه باهمو... دیگه ویرون نمیشیمو تمام قصه رو میسپاریم به دلمون...

من امید دارم که آخرین دیدارمون خاطره نمیشه...

نمیذاریم بگن جا زدن... 

تمام لحظه هام میخوام که پر بشه از ما... 

میدونم شاهین.. میدونم شاید به نظرت اینا همه رویا بیاد...

ولی حتی اگه هم فقط یه رویا، من این رویا رو میخوام... میپرستمش... 

نمیخوام دیگه بذارم که از دست بره توی این غم "مــــا"

یه روزی یه جایی میرسه.. لحظه هایی که دوباره میتونن قشنگ باشن...

یه روزی میرسه که دوباره دستای همو میگیریم و دیگه ول نمیکنیم...

تمام قصه رو میسپاریم به دلمون و بر میگردیم از این غم متد...

تا بگذره از چشمامون رد غمو... دوباره با هم باشیم بی "تــــــا"

من هیچ وقا به هیچ چیزو هیچ کاری ادعا نکردم...

ولی اینبار به عاشق بودنم ادعا میکنم، به عشقت رو داشتم مثل قدیم پا به پات ادعا میکنم....

جلوی همه چیز و همه کس می ایستم....

زمان.. اینبار زمان دیگه نمیذارم چیزی رو خراب کنه... قول میدم که همه چیز رو با زمان درست میکنم...

من امید دارم...

و تا آخرین لحظه مرگم دیوانه وار این امید رو دارم...

شاید مسخره باشه، شاید وقتی اینارو خوندی از لحظه مرگ منم گذشته باشه.. شاید باهم توی خونه زندگی کنیم و شاید هم تو اون سر دنیا باشیو من این سر دنیا هر روز به یادت توی خیابونای پاریس پرسه بزنم، ولی...

این ادعا و این امید رو لحظه به لحظه با خودم میکشم.... و دیگه نباید دیرتر از این بشه....

هوامو داره این دل تنهام...

باور کن هیچ وقت نداشت ارزشی بدون تو این دنیام...

ًچشمای تو همه رویاهای منه... 

نذار از دست بره توی غم این "مــــا"

همیشه سر این حرفام میمونم حتی اگه اصلحه بذاری روی سرم و بگی حرفت دروغه و همش رو پس بگیر...

نه اینبار با ٦ سال پیش خیلی فرق میکنه....

نذار بشه خاطره... آخرین دیدار....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد