گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

پست شصت و پنجم

روزهای بدی می‌رسد.. که از شدت تنهایی بالشت را به آغوش میکشی...

اما!

روزهای بدتری هم می‌رسد که بالشت را به آغوش میکشی، چون کسی‌ را لایق آغوش خود نمی‌بینی...
















پ.ن:

از آدم‌ها بت نساز، که مجبور بشی‌ یک روز آن را بشکنی!

وقتی جای خنده غم میشینه روی لبام،

 تشنه نوازشم،

 خسته از خستگیام،

 وقتی که دستای من گرمیه دستی میخواد،

 وقتی یه لحظه خوشی به سراغم نمیاد،

.

.

.

.


تو نمیتونی هیچ غلطی بکنی...!

پست شصت و دوم

ساعتها را بگذارید بخوابند . بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست