یه خونه بود، یه خونه کوچیک ولی پر نور، ٢ نفر توش زندگی میکردن.. همه چی عالی بود هـیچ حرفی از افسوس و اه نبود
٢تا دختر کوچولو داشتن یکیشون بور بود با چشمای عسلی اون یکی هم چشم و ابرو مشکی .. خیلی همه چیز عالی بود،خیلی شبیه ما بودن، اون مایی که باید میبود
شبیه واقعیت بود خیلی زیاد، کاش بیدار نمیشدم..
پ.ن:
اسم دختر کوچیکه رها بود...
ولی اون چشم عسلی رو هرچی میخواستم صدا کنم زبونم بسته شده بود...