تو شاید الان تنها توی خونه خودت و به قول خودت لمس افتاده باشی روی کاناپه.. شاید خواب باشی، شایدهم بیدار.. و به کارت فکر میکنی.. شایدهم به رابطه ات با دوست دخترت...
من..
اینجا
تنها.. توی همون اتاقی که دیدش
توی خونه پدری
قهر
روی تختم دراز کشیدم
و به این میاندیشم که "من قبل از کور شدنم کامل، یک بار دیگر تورا خواهم دید؟"
تنها دراز کشیده ام و به این فکر میکنم که ارزشش را دارد این رابطه بهم بخورد؟ ارزشش را دارد فرصت دیگری ندهم؟ تو تمام وجود فکر من رو در بر گرفتی.. تمام انگیزه ام برای رها شدن.. دیدن دوباره توست...! حتی اگر باز هم مال هم نشویم..
پس کمکم کن، و قوی تر در فکر من باش... تا جرأت رهایی داشته باشم..
تا دیگر نگران سرنوشت کسانی که به واسطه من با اونها بازی شد نباشم...
کمکم کن چشم عسلی...
حضورت را در ذهنم پررنگ تر کن...
خیلی ممنون از وب سایت خوبتون که فوق العاده عالیه....واقعا متشکرم....
85618