تاریخ و ساعت پست در بلاگ فا: ۹/۱۲/۸۵ ساعت ۲۱:۰۳
وجودش مانند نسیمی بود که بر زندگیم وزید و آرامش غریبی بخشید...
...ماندنش مانند عمر گل سرخی بود،کوتاه اما پراز خاطرات زیبا
...یادش همچو کتیبه ای در قلبم مانده است و در گوشهاش نوشته
...خدانگهدارت
دخترک در باغمان
زیر درخت سیب سبز
اشک می ریخت و ترانه می خواند...
گویی می دانست
تو رفته ای....
.............
من
نگران
در انتظار ثانیه هایی
که هرگز نرسیدند...
اشک های دخترک را می شمردم
یک.....دو......
ناگهان
باد نجوا کنان
ندایی به گوشم رساند:
و تو رفته ای
شکستم....
اینبار واقعا رفته ای...
قاصدک را به دنبالت می فرستم
به دست باد....
.....................
و اکنون سال هاست
دخترک کوچک
معصومانه و منزوی
به زیر درخت سیب
با چشمانی پر از اشک
با ترانه های پر بغضش
با دست هایی پر ز قاصدک
انتظار وصالت را می کشد....
رفتی...
خاطراتت را در دفتر ذهنم
با یاد دخترک
جا گذاشتی
بی تو
من گرفتار این دیار غربتم...
اسیرم..گرفتار...
گرفتار رویا های محال...
همیشه به یادت خواهم بود
بی تو که دوری از من
تنهایم...
نازنین عروسکم
به یادم باش
در نیمه شبهای بارانی چشمانم
کنار در باغ بهشتمان
منتظرم باش!
اگر نیستی
اگر از دیار غربت من جدایی...
یادت در قلب و روحم
جاریست...
من با یاد تو خواهم ماند...
زندگی خواهم کرد
تا ابد...
و به سویت عاشقانه می شتابم...
منتظرم باش...
نوشته شده در چهارشنبه 1386/01/22ساعت 21:29 توسط مریم