گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

پست ششم

 

 

 

هیچ چیز وحشتناک تر از آن نیست که کسی دلش برای خودش بسوزد  

 

 آنقدر برایم ارزشمنداست که صبر نکردم تا فردا پستش کنم.زود امدم اینجا نوشتمش... 

جالب بود نه؟جالب نه وحشتناک است..دلت برای خودت بسوزد و من چقدر می سوزم از این حسرت ها..

 

 همیشه میترسیدم از روزی که بشینم به تفکر خاطرات گذشته و کشیدن آهییی که تمام وجودم رو آتش میزند..و چی شیرین لحظه هایی که به پای این آه محو شدن و رفتن اون ته ته ذهنم یه گوشه گم شدن تنها با خودشان.. 

 

و چه سخت تر شب ها که متنفرم ازشان.. اس ام اس هایی که باقی مانده از تو توی گوشیم و من به امید دیدن دوباره تو با خودم زمزمشان می کنم.. 

 

چه سخت گناه کارم من که به تو دیر رسیدم..آری.. چه سخت گناه کارم 

و چقدر بیذارم از خودم وقتی دلم می سوزد از اینکه اینگونه بی تو ماندم.. 

هیییییچ چیز وحشتناک تر از آن نیست که کسی دلش برای خودش بسوزد..  

 

متنفرم از شب ها..که حالا به تو..با تو..با فکرت گذشتن از خاطراتی که گذشتنتد و آنها که به امید رسیدنشان شب را به صبح می رساندم... 

 

متنفرم من از شب ها که بی تو فقط باید دلم برای خودم بسوزد... 

پست نهم

وقتی صداقت...

حتی در چشمان پاک و معصوم عروسک نیست

وقتی دخترک قصه...

نالان و افسرده و منزوی

به بستر می رود...

چگونه می توای آرام بنشینی

و اشک بریزی...

آیا سیل اشک هایت نبود که...

که نور امید را با خود برد ...

                                       پس کی زمان بازگشت فرا می رسد...؟! 

 

 

 

 

 

 

 نوشته شده در  چهارشنبه 1386/01/15ساعت 0:9 

پست هشتم

عروسکی در دور دست ها در تلا لو قطرات آب

در زیر نور آفتاب

صدا می زند مرا... 

 من به دنبال ندای از عروسکم آرام به اعماق دریا چشم دوخته ام

و سراسیمه به سویش می شتابم

 

..........

 

فردا دریا با امواجش

مرا به ساحل باز خواهند گرداند... 

 

 

 

 نوشته شده در تاریخ ۱۴/۰۱/۱۳۸۶ ساعت: ۲۳:۴۶