گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

پست سی و دوم

دیدی نازنین عروسکم؟!

دیدی که تصویر حکاکی شده مان

با ضربه های تند و بی رحم باران محو شد!

ما دیگر در این دیار غربت جایی نداریم...

من و تو و دخترک

تا ابد همراه هم خواهیم ماند..... 

 

 

 

 

 

پست سی و ششم فکر کنم!!! - ری را

ری را
صدا می آید امشب

از پشت کاچ که بند آب
برق سیاه تابش، تصویری از خراب در چشم می کشاند

گویا کسی است که می خواند

اما صدای آدمی این نیست
با نظم هوش ربایی من آوازهای آدمیان را شنیده ام

در گردش شبانی سنگین، ز اندوه های من سنگین تر
و آوازهای آدمیان را یک سر، من دارم از بر

یک شب درونِ قایق دلتنگ خواندند آنچنان

که من هنوز هیبت دریا را
در خواب می بینم.

ری را، ری را
هوای آن دارد تا که بخواند در این شب سیاه
او نیست با خودش
او رفته با صدایش
اما خواندن نمی تواند

ری را، ری را
هوای آن دارد تا که بخواند در این شب سیاه
او نیست با خودش
او رفته با صدایش
اما خواندن نمی تواند











پ.ن:

می پرستمش این شعرو...! بدجور از درونم میگه...

پست سی و سوم

می شنوی!؟

نفرین پیر زمان

که غرق در سایه هایمان شده است

چیزی جز

معصومیت عروسک را

به گوش دخترک نمی رساند...؟

و

جز زمزمه ای مهیب

همچون حماسه ای مهیب

از ما

...

باقی نخواهد گذاشت...