- یه چارشنبه بود
- من شدم طوسی با لبای صورتی
- شبا خوابم نمیبره
- حالا که اومدم بنویسم همش یادم رفته
- دلم مالبرو سبز میخواد که بتونم شاید به واسطهٔ اون یکم نفس بکشم
- ماشین عزیزم داغون شد
- تو کجای الان؟ من نمیدونم!
- نمیدونم کجای و این عصبیم میکنه تا حدی که دوباره عاسمم شروع شده
- قرار شد مسواکمو بدم به تو
-حالا این مدت بدون مسواک چیکار کنم؟
- چرا دوباره یهو نیست شدی؟
- مامان یه حرف خوبی زد امروز، همون حرفی که بابا سر عقد فاطمه زد،درسته دوتا دختر دارم،ولی یه دختر شوهر میدم که دادم!!! این یکیو برای خودم نگاه میدارم
- منم که نمیخوام ازدواج کنم، فقط منتظرم برم سر کار که دیگه تنها واسه خودم زندگی کنم
- اونوقت نمیدونم اون طوسیه با لبای صورتیش به کجا قراره برسه..چی بشه..؟ بازم میمونه؟
- تو چی میگی؟ توی که من شدم رنگ زندگیت..خاکستری...!
- دارم فکر میکنم که چرا باید به یکی دیگه فکر کنم تا شاید تو از ذهنم بری تا یکم بهت فکر نکنم!!!
- اوه چقدر این چاییه داغه نکبت! زبونمو سوزوند..:( تازه مزه قلیونم میده..اونم با طعم هلو
- بگیرم به شیوه ی خودت خفت کنم؟
- دیازپامایه خونه داره تموم میشه انقدر خوردم،لعنتیا اثرم نمیکنن که
- اون مرده: برین برین اینجا واینستین..! برین توی خونتون :|
- تو : خطری منو تهدید میکنه؟! من: لف اوت لود =))
- .....ن من چقدر تورو دوست دارم... تو : عاشقتم روانی! :ایکس
- بی خبری..کلافگی..شبا بیخوابی
- یه نفس عمیق
- یه امتحان سخت که روزگارمو به گوه کشیده بعدشم دوشنبه برگه سفید یا قهوهای بدم به استاد بدم مشروط شم :( اه
- بده سالها یه قراره جدید،یه پسر خوب،یه کلافگی جدید،یه تصمیم گیری سخت..گذشتن از تو
- نه امکان نداره
- راستی من که نمیخوام ازدواج کنم، پس چه جوری پسرمو از بچگی یا از همین الان کلاس زبان ثبتنام کنم؟
- هلیارو دیدی؟ ۹سالشه ولی مثل بلبل انگلیسی حرف میزنه! حتا از من بهتر:))
- یچیزی میخواستم بگم یادم رفت!
- به شدت منتظرم برم خیابون دوم اون خونه رو کامل بچینم که برم بعضی وقتا اونجا و هروقت دلم خواستو هوس کردم شیرجه بزنم توی استخرشو کرکرشو بدم بالاو زیر نور آفتاب دراز بکشم
- دلم میخواد بیام اتاقتو ببینم خیلی دیدنی باید باشه..خاکستری و سیاه،رنگهای که من علاقه دارم بهشون
- تو: نه تو فرق داری..تو نازک آرایه تن ساقه گلی... تازه اینم میگفتی: تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت..من همه محو تماشای نگاهت!..بعدشم که گفتی قرابت معنای داره با اون که میگه نگاه کن توی چشمام مریم عزیز رویاهام مریم..و من خر ذوق شدمممم ۸-<
- میخوام برم اسکی با امیر
- دلم یه بچه میخواد..اونم پسررر،با چشمی شبیه چشمای توی خر :ایکس
- آیلین خفم کرده..آخه نمیدونی که من چقدر این دخترو دوست دارم که؟ میمیرم براش:دی قرارمون شد جمعه دیگه اگه بودی باهم بریم بیرون کباب بزنیم به قول آرمین =))
- الان دیگه چیزی نمیاد توی ذهنم،اگه چیزی اضافه شد میام یه پست دیگه آپ میکنم که بقیشو بخونید:دی
پ.ن :
یک مقدار حرف بود که بصورت قرو قاطی توی ذهنم شنا میکردن..ترجیح دادم بنویسمشون اینجا که حیف نشن
من
کدومم؟ اونی که انتخاب میشه یا اونی که فراموش میشه؟ من کدومم؟ اونی که عاشقشی یا اونم که عاشقم؟
من اونم که پرنگ پرنگه؟ یا اونم که بیرنگ و بیروحم؟
اگه من تا حالا از خودم نپرسیدم تو کدوم یکی از اینها بودی یا هستی و خواهی بود، به خاطره اینکه جوابشو میدونمو مطمئنم! و میذارمش به عهدهٔ خودت تا بفهمیش
ولی بدون که همیشه از این سکوتهای تو میترسم...
اگر انتخابت چیزی بود غیر از اسام اسهای که به من دادی.. نیست میشوم،نه بخاطر فرد انتخابت! بلکه بخاطر سازههای ذهن خودم...
و وقتی نیست شوم......! ما نیز نیست میشود... همین ما!اصلا شاید همهٔ حرفت سر همین کلمهٔ کوفتی باشد!
بله درسته! بودن یا نبودن... مساله دقیقا همین است و بس!
پ.ن:
خیلی توی فکرم.
خیلی میترسم.
و خیلی از خودم ناامید شدم با این حرکتم:|.
و ایول به ارادهٔ تو.
همیشه بدم میامد از انتخاب کردن و یا انتخاب شدن! از سکوت پر معنی... از اینکه وقتی ساکتیم داریم فکر میکنیم..از اینکه شرایط جوری باشد که من از تصمیمی که گرفته خواهد شد بترسم!
از اینکه توی تراس بشینم او شادیه مردمو ببینم و وسط مهمونی لذت ببرم..یهو آسمون قرمز بشه،همهجا روشن بشه و بری ببینی که اون دوتا کاج پیر زیبا..دارن توی آتیش میسوزن..و نمادهای تو از بین برن..بسوزن و خاکستر بشن..و ۱۲۵ دیر برسه تا آتیشو خاموش کنه.. و تو تا آخرین لحظه امیدوار باشی...
همیشه نزدیک میشوم تاجائ که تو بین دستامی..به آغوش میکشمت..میبویمت..و به خودم میگویم اینبار دیگر هیچ اتفاقی نمیافتد..و فردا صبح که بیدار میشویم و میرویم...و میرویم...و میرویممم دور دور..جای تنها با سکوتی از انبوه فکرها و تصمیمهایی که... من ازشان میترسم
از این دور شدنها بدم میاید.. از اینکه کسی را محدود کنم میترسم.. از اینکه برای من کسی به کسی روی بیندازد متنفرم... و حالم بهم میخورد از وقتی که مجبور باشم از پلیس برای کاری خواهش کنم زمانی که حتا ذرهای قبولشان ندارم!
دلم نمیخواهد همیشه حواسم به رفتارم باشد تا از من نرنجی..تا کسی از من دور نشود..همیشه گفتم..من حتا در بین جمعیت،تنهام...خودم هستم و خودم... حتا وقتی تو هستی..با این تفاوت که تو،من میشوی..و بازهم من هستم و من..یا تو میمانی و منی که تو شده ام...
اینبار چه خواهد شد...نمیدانم.. از نگرانی معدهام درد میگیرد.. گاهی دلم میخواهد به کسی قر بزنم..نازم را بکشد و من بازهم قر بزنم...گاهی دلم میخواهد فقط آرام بنشینم و به چشمان تو نگاه کنم..گاهی دلم میخواهد فقط در آغوش بکشی مرا و بدون اینکه کاری کنیم ساعتها آرام و با سکوت با افکار هم حرف بزنیم... گاهی دلم نمیخواهد من کسی باشم که تصمیم میگیرد..گاهی منتظر میشوم تا تو بگویی بهتر است مثل قبل باشیم..یا بهتر است دیگر مخفی نباشیم!!! گاهی هم میترسم دیر بشود مثل وقتی که من رسیدم و دیگر کار از کار گذشته بود..و این تمام گاه گاههایی که گفتم را در هم میشکند..میکوبد و با خاک یکسان میکند..و آنوقت نسیمی میوزد و گاه گاههای ذهن مرا همچون شنهای سرگردان کویر با خود میبرد...جای دیگر که ممکن است دیگر حتا پیدایشان نکنم.. تنها راه این است که بشنوم حرفهای تورا..
نگرانم...نگرانم از حرفهایی که زده خواهد شد...
دلم میخواهد بخوابم و وقتی بیدار میشوم دیگر این نگرانیها نباشد..هوا صاف باشد..هیچ صدای جز صدای پرندهها در گوشم چرخ نخورد...
دلم روحم جسمم فکرم همه و همه فقط آرامش میخواهد........
پ. ن :
طیّ یک حادثه ناگوار دو درخت کاج تنومند جلوی خونه،به آتیش کشیده شدن :( و آلبوم ۴ فصل من نصفه ماند
نگران بودم از برای شماها،برای ۴شنبه سوری..که پرسیدم.. بر نگرانیم افزوده شد...!
اصلا حال خوشی ندارم با اینکه تا همین چند دقیقه قبل از این پست وسط مهمانی بودم و صدای موزیک تا آسمان ۷ام که نه ولی نزدیکیه آسمان ۲ام بود!!!