گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

تصادف

دلم میخواست میپریدم جلوی ماشینش و بهش میگفتم " آرین میدونم تو فقط خواهی فهمید من چی کشیدم..."  به جای اینکه چشم دوختِ هم شویم او برود و من دوباره یادم بیاید چه به سرم آوردی..........

مهم نیست که چه بر سرم آمد... مهم این بود که مبرّا بودم از هر آنچه تهمت زده شد... 

گذشتم و رفتم به دنبالِ آنچه پاک بود... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پی.اس: زندگی یعنی حس کردن معنی کاملِ گذشتن 

 گذشتن حتی از عشقت..! 

 

پی.اس.اس :  یک بار گفت قلبت را بده دست من..دادم... شکست، برای نگفتن اینکه شکسته، گمش کرد، و دیگر حتی خودش هم پیدایش نکرد...چه برسد به من که هروقت در آیینه نگاه میکنم، حفرۀ خالیِ قلبم، کلِ وجودم را در بر میگیرد... 

 

پی.اس.اس.اس: عشق همیشه در مراجعه است... 

بعدِ صدها هزار سال از خاک،چه مهم است پاک یا ناپاک... 

عشق اول فقط یه خاطره است؟ عشق بعدی همان فاجعه است؟ 

 

پی.اس.اس.اس.اس: 

شاید برای خیانتت بخشیدمت ولی؛ نتوانستم برای "ما"یی که خرابش کردی و لحظه های نابی که میتوانستیم داشته باشیم،میتوانستیم هایی...نامجوهایی که گوش بدادیم،ناکجاهایی که بروییم...ببخشمت... وای وای... حسرت... شاید هنوز... 

ولی نخواهد فهمید کِی  بخشیده میشود!

 

دعا میکنم که یا فراموش شوی و شویم... یا بخشوده شوی و بروی...

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:23

میتونی گریه کنی ؟!
میتونی ؟!
من نه !!!

نه الان خیلی وقته گریه نکردم...! اشکام سنگ شدن از چشمام رد نمیشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد