دلم میخواست میپریدم جلوی ماشینش و بهش میگفتم " آرین میدونم تو فقط خواهی فهمید من چی کشیدم..." به جای اینکه چشم دوختِ هم شویم او برود و من دوباره یادم بیاید چه به سرم آوردی..........
مهم نیست که چه بر سرم آمد... مهم این بود که مبرّا بودم از هر آنچه تهمت زده شد...
گذشتم و رفتم به دنبالِ آنچه پاک بود...
پی.اس: زندگی یعنی حس کردن معنی کاملِ گذشتن
گذشتن حتی از عشقت..!
پی.اس.اس : یک بار گفت قلبت را بده دست من..دادم... شکست، برای نگفتن اینکه شکسته، گمش کرد، و دیگر حتی خودش هم پیدایش نکرد...چه برسد به من که هروقت در آیینه نگاه میکنم، حفرۀ خالیِ قلبم، کلِ وجودم را در بر میگیرد...
پی.اس.اس.اس: عشق همیشه در مراجعه است...
بعدِ صدها هزار سال از خاک،چه مهم است پاک یا ناپاک...
عشق اول فقط یه خاطره است؟ عشق بعدی همان فاجعه است؟
پی.اس.اس.اس.اس:
شاید برای خیانتت بخشیدمت ولی؛ نتوانستم برای "ما"یی که خرابش کردی و لحظه های نابی که میتوانستیم داشته باشیم،میتوانستیم هایی...نامجوهایی که گوش بدادیم،ناکجاهایی که بروییم...ببخشمت... وای وای... حسرت... شاید هنوز...
ولی نخواهد فهمید کِی بخشیده میشود!
دعا میکنم که یا فراموش شوی و شویم... یا بخشوده شوی و بروی...
میتونی گریه کنی ؟!
میتونی ؟!
من نه !!!
نه الان خیلی وقته گریه نکردم...! اشکام سنگ شدن از چشمام رد نمیشن