تو با زبون خودت اومدی اقرار کردی که به من خیانت کردی..! من حتی ۱ لحظه هم باور نکردم چون بعد اون همه سال من بیشتر از چشمام بهت اعتماد داشتم... بخشیدم.. نخواستی و منو بردی زیر بار اتهام...
باورم شد
......
باز هم گذشتم...
دوباره اومدی
با ادعا..
کدوم ادعا وقتی طرف همچنان تو زندگیت حکومت میکرد !
بعد این همه سال!!!!
حرف من معتبر بود یا اون جنده ای که باعث شد رویاهای جفتمون نیست شن؟
هه! تو چشم و گوش بسته دروغ های پلیدشو باور کردیو اومدی باز هم به من تهمت...!
چه که نکردی با من تو
وقتی یادشون میافتم.. اونم فقط گاهی.. دلم میخواد که زودتر همین چندتا خاطره مونده هم پاک بشن!
این انصاف بود که من به خاطر حرف تو و آبروی اون نکبت! لام تا کام حرفی نزدم..! بیچاره پسر عمه تو که خبر دار نشد هیچ وقت......
خوشحالم حالا که تموم شده همه چیز و راحت ترم که اینارو هیچ وقت نبینی! چون چیزی نیستن! فقط واسه دلِ منه که به هیچ کس ربطی نخواهد پیدا کرد الا کسی که بفهمم لیاقت داره
و مطمئنن اینایی نیست که تو رویا ها و تهمتای تو پرسه میزنن!
پس این باشد هیچ
و فقط حرفایی که صبح به قلم جاری شد و واسه همیشه تموم! (همین چند کلمه گم شده قاطی شیارهای مغذم و دیگه ۱ کلمه هم نموند!)
پ.ن:
میخواد بخونه میخواد نخونه! به درک!
اینا واسه دلِ منه نه کسه دیگه!
عشقی که یه بار نقش زمین شد و گند خورد توش! باکاردک هم نمیشه جمعش کرد.
الان میشه مارم خرفهم کنید که قضیه چیه؟!