وقتی صداقت...
حتی در چشمان پاک و معصوم عروسک نیست
وقتی دخترک قصه...
نالان و افسرده و منزوی
به بستر می رود...
چگونه می توای آرام بنشینی
و اشک بریزی...
آیا سیل اشک هایت نبود که...
که نور امید را با خود برد ...
پس کی زمان بازگشت فرا می رسد...؟!
نوشته شده در چهارشنبه 1386/01/15ساعت 0:9
سلام
برایتان ایمیل فرستادم
با تشکر
به زودی
طاقت بیار رفیق ...
....
لینکتون کردم
خواهش میکنم .
سلام.
قشنگ بود.
موفق و سلامت باشید.