گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

پست سی و پنجم

خواب دیدم...

دیدم که مرا در دایره بی رحم زمان رها کردی!

    دخترک را می دیدم

که عروسک به دست

محیط دایره بی رحم زمان را

می دوید.....

بی خبر از آن که

تو در مرکز زمان

پریشان نگاهش می کنی...

ای کاش دخترک چشمان بینایی داشت....!








نوشته شده در  شنبه 1386/11/20ساعت 22:8  توسط مریم
نظرات 3 + ارسال نظر
یه عابر پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 http://www.gogolimagholi.blogsky.com

من نه نویسنده هستم نه منتقد ادبی ونه هیچکس قصد جسارت هم به شعر شما رو ندارم
ولی اگه مینوشتید
خواب دیدم...
که مرا در دایره بی رحم زمان ول کردی
دخترک را دیدم که عروسک به دست
در طواف دایره ارام گم شد
بی خبر از ان که
تو در این دایره
مرکز هستی
کاش میشد دختر بینا بود
تا همان چهره نا پاک تو را میدیدش

البته من گفتم شاعر یا منتقد نیستم ولی فکر کنم این طوری قشنگ تره
خوشحال میشم به من هم سر بزنی
من ندارم کاغذ که بر ان درونیاتم بنویسم
محنویات تو را دیدم مشتاق شدم
تا که روزی کاغذی از جنس درخت پیدا بکنم

یادت نره به من سر بزنی
امضا: یه عابر

یاسین پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 http://www.sooryas.blogsky.com

سلام.

نلسون جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:23 http://nelson.blogsky.com

هیچوقت اینقد تنها نبودم
به دخترک حسودیم میشه

همه همیشه تنهان..فقط بعضی وقتا فراموشش می کنن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد