گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

گوشه ای از کاغذهای پاره

کاغذ پاره های من

پست سی و هفتم - دلم هوای با تو بودن دارد...

قلبم می تپد برای کسی..کسی که از دیار من جداست...

حسی فرا از درک آدمی..حسی رها..

لمس نگاهش..حس دست هایش...خنکای نفس هایش که شب ها به صورت خیسم خورند و من در اندیشه ی  خوشبخت بودن از داشتنش به آغوشش پناه برم..و او مرا به خود بفشرد..و با من یکی شود... حس ناب هم آغوشی با او... با عشقش.. با روحش...


و من جدا شوم از این زمان..غرق شوم در روحش که دیگر جای برگشت نباشد...



حیف که هیچ گاه نبودی...حیف که ریسک داشتنت بر ترس از دست دادنت برای همیشه.. غلبه نمی کند...


می تپد قلبم برای تو که با فکر داشتنت روزی. این زندگی را می گذرانم...

کاش احساس تو هم قدری نسبت به من باشد...


می تلبد روح و جسمم تورا..دست هایت را... که سر بخورد و مرا در بر بگیرد و به اوج سوقم دهد...جدا شویم از این عالم...و مانند کودکی در بر بگیرمت و تو اشک هایت را تنها در نهان در آغوش من بریزی..

و من چشمانم را ببندم و فقط به داشتنت بیاندیشم...




حس ناب با تو بودن...

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:22

حس ناباب با تو بدون
:دی
چه حس عجیب غریبی

آره!!! و تجربه کردنش عجیب غریب تره!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد